۲۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۴

داستان یک زائر سنی در اربعین

سفر اتفاقی بلال حسن پاکستانی به اربعین عراق
داستان یک زائر سنی در اربعین

سفر من به عراق چندان برنامه‌ریزی‌شده نبود. من به بیش از ۴۳ کشور جهان سفر کرده‌ام، اما اربعین کاملاً بر پایه شانس اتفاق افتاد ــ فقط به واسطه باز شدن یک پیام تصادفی در اینستاگرام.

وقتی نخستین پرتوهای خورشید بر گنبد حرم امام حسین(ع) نوازش می‌کرد، سخنان هم‌سفرانم در گوشم طنین انداخت؛ واقعاً برای این سفر برگزیده شده بودم.

"بلال! تو خیلی خوش‌شانسی که اینجایی. آدم همین‌طوری نمی‌تواند به اینجا بیاید... این یک دعوت است. تو انتخاب شده‌ای. "

اربعین چهلمین روز پس از عاشورا است؛ روزی که امام حسین(ع) به شهادت رسید. هر ساله بیش از ۲۰ میلیون نفر در این ایام راهی کربلا می‌شوند و این سفر یکی از بزرگ‌ترین، اگر نگوییم بزرگ‌ترین، زیارت‌های جهان به شمار می‌آید.

سفر من به عراق چندان برنامه‌ریزی‌شده نبود. من به بیش از ۴۳ کشور جهان سفر کرده‌ام، اما اربعین کاملاً بر پایه شانس اتفاق افتاد ــ فقط به واسطه باز شدن یک پیام تصادفی در اینستاگرام.

داستان یک زائر سنی در اربعین

روزی پیامی از یک دنبال‌کننده مهربان دریافت کردم که اصرار داشت این سفر را انجام دهم. شماره‌هایمان را ردوبدل کردیم، صحبت‌ها ادامه یافت و سرانجام گذرنامه‌ام را در اختیارش گذاشتم.

او برای چند هفته ناپدید شد و سپس با رسید تأیید بازگشت. معلوم شد که او هزینه کل سفر مرا پرداخته است.

پرسیدم: "نمی‌فهمم. این خیلی زیاد است. من حتی تو را نمی‌شناسم. چرا؟"
گفت: "چون فکر می‌کنم تو باید بروی. خدا همراهت باشد. الله حافظ. سفر خوبی داشته باشی. رهبر کاروان به‌زودی با تو تماس خواهد گرفت. "

و دقیقاً همین‌طور شد. دفعه بعدی که فهمیدم، سوار هواپیما به مقصد بغداد بودم. در طول پرواز، زائران گهگاه دسته‌جمعی به سرودها و ذکرهایی برمی‌خاستند که با فریاد پرشور "نعره حیدری؛ یا علی" پایان می‌یافت. برای بسیاری، این یکی از بزرگ‌ترین سفرهای زندگی بود.

مهمان امام حسین(ع) بودن

فرودگاه بغداد آشفته و مملو از جمعیت بود. اما نمی‌توان کسی را سرزنش کرد؛ در نهایت، این دروازه یکی از عظیم‌ترین زیارت‌های دنیاست. این صبر و شکیبایی تنها از آنِ من نبود، بلکه همه زائران آن را نشان می‌دادند و هیچ‌کس از شلوغی و بی‌نظمی خشمگین نشد. تقریباً هشت ساعت منتظر ماندیم تا کاروان ما مُهر خروج بخورد.

داستان یک زائر سنی در اربعین

اولین توقف ما کاظمین بود؛ جایی که حرم امام موسی کاظم(ع) و امام محمد جواد(ع) قرار دارد. در اینجا بود که عظمت زیارت برایم آشکار شد.

پس از پرواز طولانی و مشکلات فرودگاهی، دیدن نخستین بارگاه‌ها ــ که با قدمی کوتاه از محل اقامت‌مان فاصله داشت ــ اشک را به چشمان همه آورد.

اما من همان احساس را نداشتم. برای توضیح، باید بگویم در خانواده‌ای سنی بزرگ شده‌ام، و بنابراین به سختی می‌توانستم ابعاد و اهمیت این مکان و این مناسبت را درک کنم. در نهایت، این یک زیارت عمدتاً شیعی بود.

داستان یک زائر سنی در اربعین

طبیعی بود که با مرحله‌ای از زیارت آشنا نباشم و احساس سنگینی کنم. یکی از هم‌اتاقی‌هایم که گیجی مرا دید، پرسید: "دوست من، حالت خوب است؟ کمی گم‌گشته به نظر می‌رسی. "

نمی‌دانستم چگونه پاسخ دهم. آیا باید رک بگویم که من شیعه نیستم؟ چگونه بگویم؟ او چه واکنشی نشان می‌دهد؟ آیا این درست است؟ سیل افکار در ذهنم می‌چرخید، تا اینکه ناگهان همه چیز را بی‌پرده گفتم.

شگفت‌زده شدم وقتی دیدم حتی پلکی نزد. خیلی زود خبر در میان کاروان پیچید که من شیعه نیستم. اما آیا این به معنای آن بود که پیروان دیگر مذاهب یا فرق پذیرفته نمی‌شوند؟ در پایان سفر، پاسخ را یافتم: خیر، اصلاً.

داستان یک زائر سنی در اربعین

در واقع، همه افراد کاروانم با آغوش باز مرا پذیرفتند. حتی گاهی احساس می‌کردم با من بهتر از دیگر زائران شیعه رفتار می‌کنند. می‌گفتند: "تو مهمان امام حسین هستی؛ پس مهمان ما هم هستی. "

این گرما و محبت فقط به کاروان محدود نمی‌شد؛ در عراق، مهربانی و مهمان‌نوازی پایانی ندارد. همه کسانی که دیدم همین سخاوت را نشان دادند. یکی از آن‌ها دوستی در نجف بود که سال‌ها در تلاش بودم او را ملاقات کنم.

وقتی سرانجام دیدمش، اصرار داشت که با چیزی ویژه بازگردم. گفت: "نمی‌توانی نجف را ترک کنی بدون اینکه انگشتر دُر نجف داشته باشی. لطفاً این را به‌عنوان هدیه‌ای از طرف من برای حضورت بپذیر. "

دُر نجف، نوعی کوارتز شفاف است که منحصراً در نجف یافت می‌شود. باور بر این است که این سنگ متبرک بوده و در دعا، شفا و تقویت روحی استفاده می‌شود.

پیاده‌روی ۱۴۵۲ ستون

پس از کاظمین، ایستگاه بعدی نجف است، جایی که حرم امام علی(ع) قرار دارد ــ مجموعه‌ای وسیع با گنبد طلایی شاخص. اینجا نقطه آغاز پیاده‌روی به کربلاست: از حرم امام علی(ع) تا حرم امام حسین(ع)، از پدر تا پسر. هر دویشان تقدیرشان با تراژدی نوشته شده بود.

داستان یک زائر سنی در اربعین

کل مسیر حدود ۸۰ کیلومتر است. در طول مسیر ستون‌هایی نصب شده که هرکدام شماره‌گذاری شده‌اند تا بتوانی مسیر را مدیریت کنی و حساب این پیاده‌روی طولانی شامل ۱۴۵۲ ستون را نگه داری.

بزرگ‌ترین شگفتی برای من در این مسیر اما این بود که لازم نیست نگران غذا، آب یا اقامت باشید. همه‌چیز رایگان است.

داستان یک زائر سنی در اربعین

نیکوکارانی از سراسر جهان اینجا گرد هم می‌آیند تا موکب‌های خود ــ استراحتگاه‌ها ــ را برپا کنند. این موکب‌ها در طول مسیر نجف تا کربلا گسترده شده‌اند؛ از مکان‌های ساده گرفته تا مجتمع‌های چندطبقه و مجهز به سیستم تهویه مطبوع، که همگی به‌عنوان ایستگاه‌های استراحت برای زائران عمل می‌کنند.

چون در میانه تابستان بود، من پس از غروب آفتاب، زمانی که هوا خنک‌تر می‌شد، حرکت می‌کردم و تا طلوع خورشید ادامه می‌دادم. در مسیر با هر نوع انسانی روبه‌رو شدم: ثروتمند و فقیر، پیر و جوان، نوزادان، افراد سیاسی و مذهبی، و حتی کسانی که بی‌تعلق به سیاست یا مذهب بودند و تنها در جستجوی خدا آمده بودند.

داستان یک زائر سنی در اربعین

زائران باور راسخی دارند که اگر میهمان حسین باشی، هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد؛ اگر گم شوی، پیدا خواهی شد؛ اگر بیمار شوی، رسیدگی می‌شوی؛ اگر تشنه شوی، سیراب می‌شوی.

این همان سرزمین دجله و فرات است، دو رود مبارک و همواره مورد نزاع، که هر دو در کتاب مقدس و قرآن ذکر شده‌اند. پیامبران از این سرزمین گذشته‌اند و بسیاری جان خود را در همین مسیرها فدا کرده‌اند.

می‌گویند فرشتگان، شهیدان و حتی جن‌ها همراه تو قدم برمی‌دارند و تو را به مقصد نهایی‌ات راهنمایی می‌کنند. پس حتی اگر مثل من شکاک باشی، در جایی از این مسیر قدرت این مکان، عظمتش، اهمیتش و اندوهش را احساس خواهی کرد.

دعوتی الهی

در آخرین روز پیاده‌روی، خیلی نزدیک بود که از ادامه راه دست بکشم. نیمه‌شب گذشته بود و من برای دمی نشستن توقف کردم که پیرمردی کنارم نشست. با هم به صحبت پرداختیم و او شروع کرد به گفتن چند شوخی پدرانه.

داستان یک زائر سنی در اربعین

نمی‌دانم چه مدت آنجا نشستیم، اما چیزی که خوب به خاطر دارم این است که در پایان صحبت‌مان، حال من بسیار بهتر شد و دوباره به راه افتادم.

او هنگام خداحافظی گفت: "امیدوارم دنیا را ببینی، بلال. برای سفرت آرزوی موفقیت دارم. سعی کن بهترین تلاشت را بکنی تا این مسیر را به پایان برسانی. " آن لحظه چندان به سخنانش توجه نکردم، اما چند متر جلوتر ناگهان به خود آمدم: من هرگز نامم را به او نگفته بودم، نه هم از علاقه‌ام به سفر سخنی گفته بودم!

مات و مبهوت مانده بودم. چه اتفاقی افتاد؟ او از کجا آمده بود؟ چرا درست در لحظه‌ای که من می‌خواستم تسلیم شوم، آنجا بود؟ تصادف؟ بخت؟ تقدیر؟

داستان یک زائر سنی در اربعین

من خود را فردی نسبتاً سالم و آماده می‌دانم، اما وقتی قدم به قدم پیش می‌رفتم، فهمیدم هیچ‌یک از این‌ها مهم نیست. چرا که این سفر دعوتی بود از سوی آسمان‌ها و آنچه فراتر از آن است.

در طول مسیر مدام به این فکر می‌کردم: چه کرده‌ام که سزاوار بودن در اینجا شده‌ام؟ پیش از آمدن به عراق، چندان از عمق تاریخ مشترک اسلامی‌مان آگاه نبودم، اما راه رفتن در دل شب‌های تاریک، فرصتی فراوان برای اندیشه و تأمل به من داد.

با خود فکر می‌کردم: بانو زینب چگونه توانست پس از واقعه، شکسته و غمگین، دوباره راهی کربلا شود تا برای خانواده‌اش سوگواری کند؟ او خواهر امام حسین بود و شاهد زنده تمام آن فاجعه. اگر او ۱۳۰۰ سال پیش بدون این امکانات توانست، من هم می‌توانم.

داستان یک زائر سنی در اربعین

تاول‌های پا، درد کمر، آفتاب‌سوختگی و عرقی که بر پیراهنم به نمک نشسته بود، هیچ‌یک دیگر اهمیتی نداشت، چون در میانه راه دریافتم که همه این‌ها تنها از سر عشق به یک مرد است: امام حسین.

در نهایت این عشق است که تو را به پایان راه می‌رساند؛ توضیح دیگری نمی‌توان یافت.

به حرم رسیدم درست در لحظه‌ای که سپیده صبح سر می‌زد؛ گنبد طلایی حرم امام حسین می‌درخشید و نخستین پرتوهای خورشید آن را نوازش می‌کرد. در همان دم، سخنی که بیش از هر چیز در این روزها شنیده بودم در گوشم طنین انداخت، همراه با درکی آرام: من واقعاً برای این سفر برگزیده شده بودم.

https://www.dawn.com/news/1929543/the-story-of-a-sunni-pilgrim-at-arbaeen

کد خبر 24766

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 1 =